پارت چهل و هفتم

زمان ارسال : ۱۱۵ روز پیش

_به‌به خان داداش! خوش اومدی. فکر کردیم افتخار حضورت‌و از دست دادیم!

آرسین خندید و سرش را به گوش سامین نزدیک کرد.

_خلاص شدن از دست من به این سادگیا هم نیست داداش!

تانیا با دستی در میان دست گرم آرسین، حس کرد عملا در پی او کشیده می‌ ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید