پارت دوم

زمان ارسال : ۱۲۰ روز پیش

زمزمه‌‌وار گفتم:

ـ اصلاً فکر نمی‌‌کردم اگه یه روزی پیداش کردیم انقدر سریع قبول کنه بیاد دیدنمون!...

خاله سیما با حرکت سر تأیید کرد و گفت:

ـ منم فکر نمی‌‌کردم انقدر راحت بیاد ایران!

ـ بهش گفتید قراره بهش ارثش رو بدیم؟
...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید