هدف سخت به قلم زهرا رحمانی
پارت چهل و پنجم :
_فکر میکردم در مورد آماده شدن توضیحات رو به سوجان دادهم.
تانیا نفس کلافهای کشید و خود را جمع و جور کرد.
_من اون لباس رو نمیپوشم!
این را گفت و وارد اتاق شد. نتوانست در را ببندد؛ زیرا آرسین با قدمی به جلو، کاملا در میانهی در قرار گرفته بود.
_فکر نمیکنم حق انتخابی بهت داده باشم!
جفت ابروهای تانیا بالا پرید. اکنون احساس حماقت جای خشم را پر کرده بود.
_تو در مورد من