ایشتار به قلم سیده نرجس کشاورزی
پارت سی و سوم :
فصل 6
حاجامیر روی تخت درون اتاق هادی نشستهبود و بیحوصله و کسل بود. چیزی را که دیدهبود، باور نمیکرد. انگار به چشمان خودش اعتماد نداشت.
با انگشت شست و اشاره پلکهایش را ماساژ داد. دوتقهی کوتاه به در اتاق خورد و امیرحسین وارد شد. حاجامیر نگاهی به پسرش انداخت و به کنارش روی تخت اشاره کرد. امیرحسین ازخداخواسته کنار پدرش نشست. سکوت معناداری میانشان حاکم شد.
امیرحسی
مطالعهی این پارت حدودا ۱۶ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۱۷۶ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.