پارت سی و سوم

زمان ارسال : ۹۵ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 16 دقیقه

فصل 6

حاج‌امیر روی تخت درون اتاق هادی نشسته‌بود و بی‌حوصله و کسل بود. چیزی را که دیده‌بود، باور نمی‌کرد. انگار به چشمان خودش اعتماد نداشت.
با انگشت شست و اشاره پلک‌هایش را ماساژ داد. دوتقه‌ی کوتاه به در اتاق خورد و امیرحسین وارد شد. حاج‌امیر نگاهی به پسرش انداخت و به کنارش روی تخت اشاره کرد. امیرحسین ازخداخواسته کنار پدرش نشست. سکوت معناداری میانشان حاکم شد.
امیرحسی

100
20,592 تعداد بازدید
15 تعداد نظر
34 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید