ایشتار به قلم سیده نرجس کشاورزی
پارت سی و چهارم :
- من بهخاطر تو آواره شدم، من بهخاطر تو چندینسال تو شهر غریب زندگی کردم. من جون کندم تا بزرگت کردم.
پورچیستا بود که در خانهی ایشتار قدم میزد و اینها را با فریاد میگفت و گذشته را مانند چکّش بر سرش میکوبید. ایشتار پوزخند عمیقی زد و سرد و خشک گفت:
- من نخواستم به دنیا بیام که تو بخوای بسوزی و بسازی. من برای بهوجود اومدنم حق انتخاب نداشتم. این تو بودی که انتخاب کردی. من... من
مطالعهی این پارت کمتر از ۱۲ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۱۷۴ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.