پارت سی و یکم

زمان ارسال : ۱۳۴ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 18 دقیقه

شیراز - غروب - روز بعد

ایشتار در راهروی خانه‌اش بند کفش‌هایش را محکم درهم گره زد و از خانه خارج شد. همزمان با خروجش آیین هم از خانه‌ خارج‌ شد. ایشتار چشمانش را در حدقه چرخاند، نیم‌نگاهی به او انداخت و هندزفری‌اش را از جیبش بیرون کشید. آیین روبه‌رویش ایستاد و گفت:
- قدیم‌ها یه‌سلام‌علیکی می‌کردی!
ایشتار هندزفری در گوش‌هایش فروبرد و به گوشی وصل کرد.
- سلام و احوا

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.