ایشتار به قلم سیده نرجس کشاورزی
پارت بیست و هشتم
زمان ارسال : ۱۴۶ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 16 دقیقه
روز بعد برخلاف روزهای دیگر انگار اشتیاقی برای رفتن به دفتر امیرحسین نداشت اما اجازه نداد این احساس او را از رفتن به دفتر بازدارد. مثل همیشه پتو را کنار زد و لبهی تخت نشست. به این خانه عادت نداشت و واقعاً نمیدانست تا چه زمانی باید در اینجا زندگی را ادامه دهد. میخواست کمی از ازدواج مادرش بگذرد و بعد دوباره به خانه قبلیشان برکردد. این فکری بود که باعث میشد اینجا را بهصورت موقت تحمل