ایشتار به قلم سیده نرجس کشاورزی
پارت بیست و هشتم :
روز بعد برخلاف روزهای دیگر انگار اشتیاقی برای رفتن به دفتر امیرحسین نداشت اما اجازه نداد این احساس او را از رفتن به دفتر بازدارد. مثل همیشه پتو را کنار زد و لبهی تخت نشست. به این خانه عادت نداشت و واقعاً نمیدانست تا چه زمانی باید در اینجا زندگی را ادامه دهد. میخواست کمی از ازدواج مادرش بگذرد و بعد دوباره به خانه قبلیشان برکردد. این فکری بود که باعث میشد اینجا را بهصورت موقت تحمل
مطالعهی این پارت حدودا ۱۶ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۱۹۴ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.