پارت بیست و هفتم

زمان ارسال : ۱۴۸ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 13 دقیقه

از زمانی که وارد خانه شده‌بودند، با پدرش جز یک سلام خشک‌وخالی حرفی نزده‌بود. مادرش هم لب می‌گزید و اشاره می‌کرد که بیاید دست پدرش را ببوسد اما امیرحسین که به‌تازگی شخصیت قُدّش را رو کرده بود، به اشاره‌های مادرش توجهی نشان نمی‌داد. حتی مادر و خواهرش هم توقع این رفتار را از او نداشتند.
هادی از دستشویی خارج شد و با حوله دستش را خشک کرد. در سالن ایستاد و رو به همه گفت:
- من امشب می

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.