پارت بیست و چهارم

زمان ارسال : ۱۵۹ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 9 دقیقه

یک‌ماه بعد
دستی به مانتوی بلند و آبی‌رنگش کشید و کیفش را در دست جابه‌جا کرد. اندکی جلوی در کافه ایستاد و بعد وارد شد.
امیرحسین برعکس قبل خوشتیپ و مردانه پشت یکی از میزهای دنج کافه نشسته‌بود. ایشتار لبخندی زد و به‌سمتش رفت. از وقتی‌ که از بیمارستان مرخص شده‌بود، فقط سه‌بار امیرحسین را دیده‌بود. صندلی را عقب کشید و نشست.
- سلام.
امیرحسین لبخندی زد و در جواب گفت:
- سل

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.