پارت بیست و چهارم

زمان ارسال : ۱۲۷ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 9 دقیقه

یک‌ماه بعد
دستی به مانتوی بلند و آبی‌رنگش کشید و کیفش را در دست جابه‌جا کرد. اندکی جلوی در کافه ایستاد و بعد وارد شد.
امیرحسین برعکس قبل خوشتیپ و مردانه پشت یکی از میزهای دنج کافه نشسته‌بود. ایشتار لبخندی زد و به‌سمتش رفت. از وقتی‌ که از بیمارستان مرخص شده‌بود، فقط سه‌بار امیرحسین را دیده‌بود. صندلی را عقب کشید و نشست.
- سلام.
امیرحسین لبخندی زد و در جواب گفت:
- سل

100
20,556 تعداد بازدید
15 تعداد نظر
34 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید