ایشتار به قلم سیده نرجس کشاورزی
پارت بیست و سوم :
سهروزی از این ماجرا گذشته بود. خانوادهی اسپنتان آمدند و با پورچیستا و سپهر همدردی کردند. سطح هوشیاری ایشتار متوسط بود. نه به هوش میآمد و نه اعلامخطر میکرد. ماه گرم مرداد هم با تمام اتفاقات تلخ و شیرینش جایش را به شهریور داد. شهریوری که شهریورگانش برای ایشتار همیشه بد بود و غمگین.
امیرحسین بعد از خواندن پیام شقایق ایشتار از چشمش افتادهبود اما سعی میکرد غرورش را حفظ کند و بی
مطالعهی این پارت کمتر از ۱۷ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۲۰۹ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.