ایشتار به قلم سیده نرجس کشاورزی
پارت بیست و دوم
زمان ارسال : ۱۶۶ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 9 دقیقه
امیرحسین عصبی و پرخاشگر کلید انداخت و وارد خانه شد. هادی مشغول حرفزدن با تلفن بود و لبخندی پهنی هم روی صورتش نقش بستهبود.
- الهی قربونت برم! میدونی چقدر دوستت دارم؟ بیکار بشم با خانواده میریم مسافرت ریلکس میکنیم.
امیرحسین پوزخندی زد و وارد اتاقش شد. لباسهایش را با لباس راحتی عوض کرد و دستی در موهایش کشید. هروقت اعتمادبهنفسش را از دست میداد و احساس سرخوردگی میکرد،