ایشتار به قلم سیده نرجس کشاورزی
پارت بیست :
غلتی زد و پتو را تا گردن بالا کشید. غرق در خواب شیرین صبحگاهی بود که صدای زنگ گوشی همانند تیغ روی مغزش کشیدهشد. با همان چشمان بسته و ابروهایی که میانشان گره افتادهبود، دستش را بهسمت عسلی برد و کورمالکورمال گوشی را برداشت.
در دل به کسی که اینموقع صبح به او زنگ زدهبود ناسزایی گفت. یکچشمش را باز کرد و تماس را برقرار کرد. نتوانست بفهمد کیست با همان صدایگرفته از فرط خواب گفت:
مطالعهی این پارت کمتر از ۱۳ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۲۲۱ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.