هدف سخت به قلم زهرا رحمانی
پارت سی و سوم :
در خلسهای بیانتها فرو رفته بود. چیزهایی که زمزمه میکرد، برایش مفهوم نبودند. عق زد و مزهی تلخی چیزی را زیر زبانش حس کرد. گرمی دستانی را پشت سرش و خنکای چیزی را بر پوست گونهاش! لرزشی را در تنش احساس میکرد. سردش بود. ناله کرد:
_پتو!
دوباره تلخابی را بالا آورد. به قدری عق زده بود که با هر بار بالا آوردن، حس میکرد اکنون کل محتوای شکمش را بیرون میریزد. سوزشی را در تنش احساس کرد
ایسان
00بسیار جالب و خوب