ماتیلدا به قلم حانیا بصیری
پارت سی و نهم :
ماشین راه افتاد و چند دقیقه ای توی راه بودیم. نگاهمو از روبه رو برنمیداشتم و دائم توی ذهنم توضیحاتی که قرار بود برای مامان بابا و فرهود بدم رو مرور میکردم.
مثلا بهشون بگم : ببینید یه ماجرا هایی هست که نمیشه کامل توضیح داد اما میخوام بدونید اون آدم توی ماشین که سوخت و دود شد رفت هوا من نبودم اوکی؟ اصلا بریم آزمایش دی ان ای بدیم ببینیم من واقعی ام یا اون!...شت...خوب معلومه من واقعی ام این
مطالعهی این پارت حدودا ۶ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۲۶۷ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
مریم گلی
00من واقعا گیج شدم موضوع از چه قراره وجایی که ماتیلدا به راحتی میتونه در اون حضور پیدا کنه ،بایدزیرنظر لیون و افرادش انجام بشه ،ممنون حانیا جون