ماتیلدا به قلم حانیا بصیری
پارت سی و نهم
زمان ارسال : ۱۷۳ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 6 دقیقه
ماشین راه افتاد و چند دقیقه ای توی راه بودیم. نگاهمو از روبه رو برنمیداشتم و دائم توی ذهنم توضیحاتی که قرار بود برای مامان بابا و فرهود بدم رو مرور میکردم.
مثلا بهشون بگم : ببینید یه ماجرا هایی هست که نمیشه کامل توضیح داد اما میخوام بدونید اون آدم توی ماشین که سوخت و دود شد رفت هوا من نبودم اوکی؟ اصلا بریم آزمایش دی ان ای بدیم ببینیم من واقعی ام یا اون!...شت...خوب معلومه من واقعی ام این
اطلاعیه ها :
سلام، این یک پیام خوش آمد گویی برای شماست😎
امیدوارم از رمان جدیدم خوشتون بیاد وَ مثل همیشه با همراهیتون بترکانید🤭😂
بیاید باز هم کنار هم یه داستان باحال دیگه رو رقم بزنیم❤️🥰💃🏻
وَ
ازتون میخوام قسمت نظرات کامنتای با مزه برام بذارید😂💃🏻
بچه ها همونطور که من و سبکم رو میشناسید هیچ موقع برای رمانام عکس شخصیت انتخاب نمیکنم اما یه ویدئو و کلیپ های کوتاهی که وایب شخصیت هارو میده براتون تو پیجم استوری میذارم. خواستید اونجا فالو کنید 🌱🤍
⭕دوستان توجه کنید ⭕
از این به بعد رمان از حالت سکه ای خارج شده و فقط با خرید اشتراک میتونید بخونید ❤️
و اینکه مرسی از همه ی پیامای قشنگتون ببخشید که نمیتونم تک، تک جواب بدم و خوشحالم که تا اینجای رمان انقدر به دلتون نشسته 💮
دوست داشتید توی چنل تلگرامم عضو شید آیدیش هست Hania_basiri
اونجا بیشتر باهمیم❤️
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
مریم گلی
00من واقعا گیج شدم موضوع از چه قراره وجایی که ماتیلدا به راحتی میتونه در اون حضور پیدا کنه ،بایدزیرنظر لیون و افرادش انجام بشه ،ممنون حانیا جون