حافظه ی روشن آب به قلم رویا ملکی نسب
پارت پنجاه و پنجم
زمان ارسال : ۱۴۶ روز پیش
گوش و دلش به امیدی واهی در انتظار پاسخی باب میل به سر می برد و انتظارش با شنیدن صدای لطیف و پر مهر زنانۀ آن سوی خط، تلخ و مرگ آور به پایان رسید: کجا موندی وحید جان؟ بیا شام از دهن افتاد.
با درد پلک بست. اشک پشت پلک های بسته اش نیشتر زد. صدای آشنای زن همانند نیش مار، قلبش را برای هزارمین بار کشت. صدای رقیب پیروزش بود. زنی که مالک قلب شوهر مغرور و سرد و بی محبتش بود. سالیان درازی در حسادت عشق
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.