حافظه ی روشن آب به قلم رویا ملکی نسب
پارت پنجاه و چهارم
زمان ارسال : ۱۴۹ روز پیش
ونداد برای هزارمین بار غر زد: پس کجا مونده بابا؟ چرا نمیاد؟
یاسمین در جواب بی صبری و شکم پرستی پسرکش با مهربانی گفت: تحمل داشته باش فدات شم. هر جا باشه دیگه الاناست که پیداش شه.
_ الان سه ساعته می گی الان پیداش می شه. ساعت نه شده و شوهر عزیزت نیومده!
وصال خسته از غرغر ونداد، معترض شد: اَاااه... چه قدر غر می زنی ونداد! بچه که نیستی، شونزده ساله ته. دندون سر جیگر بذار. وقتی اومد تموم کی
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.