اقبال به قلم مریم السادات نیکنام
پارت دویست
زمان ارسال : ۹۶ روز پیش
اما نه داری پا گرفته بود و نه تاروپودی از ابریشم بالا رفته بود. فرش زیر پایش شده بود خاک سیاه و آسمان بالای سرش تیره.
کف دستش را روی صورتش گذاشت و دو طرف پیشانیاش را مالید. سرش داغ بود و تمام استخوانهایش هنوز درگیر دردی که وسط جنگل بهجانش نشسته بود.
مویههای سکینه اما غافلش کرد. ته دلش هری ریخت و بازهم بیخیال خودش شد.
از جا جست. هولزده خودش را پای پنجره رساند و گوشهی
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.