اقبال به قلم مریم السادات نیکنام
پارت صد و نود و پنجم
زمان ارسال : ۹۸ روز پیش
گفته بود صبوری کند تا آبها از آسیاب بیافتد. که اگر صبور باشد بعد از این میتواند آزادیش را کنار خانواده جشن بگیرد.
ولی این آسیاب کی قرار بود از کار بیفتد فقط خدا میدانست. آسیابی که با هر گردش خود چیزی جز درد و حسرت برای او باقی نگذاشته بود. عباس بیحرف دستش را در اختیار او گذاشته بود و هربار که نوایش قطع میشد تکانی بهآن میداد و هوشیارش میکرد. شعر خواندن را دوست داشت. خصوصا لی
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.