اقبال به قلم مریم السادات نیکنام
پارت صد و نود و سوم
زمان ارسال : ۱۰۳ روز پیش
ماهصنم ولی سرش را به قاب چوبی در چسباند و در حالیکه سعی میکرد لبخند بزند بیرمق پنجههایش را از هم باز کرد و ناله زد:
_ کوچولو بود. قد هندونهی سر جالیز.
دست طاهر بلند شد. با انگشت دستهای از موهای مشکی و سرخود او را که حین تلاش از زیر روسریش بیرون زده بود را مرتب کرد و لب زد:
_ رو سفیدم کردی ماهصنم. امروز بیشتر از همیشه عاشقتم.
ماهصنم لبخند بیجان دیگری زد و بیرب
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.