پارت یازده

زمان ارسال : ۳۰۷ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 12 دقیقه

عصبانی سرمو بین دستام گرفتم و توی اتاق ارسلان راه رفتم و زیر لب گفتم :
- دیوونگیه، دیوونگیه.

یهو چرخیدم سمتش و درحالی که داشتم خودمو کنترل میکردم داد نزنم گفتم :
- دیوونگیه.
دستاشو بالا گرفت و گفت :
- باشه...باشه، آروم باش.
- نه، نه نمیتونم آروم باشم. چطور تونستی همچین دروغ شاخ داری رو بدون هماهنگی با من بگی؟

روی تخت خوابش نشست و گفت :
- نمیدونم... من دیدم

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • لارا

    00

    این رمان عالیه

    ۳ ماه پیش
  • یاسی

    00

    عالی

    ۴ ماه پیش
  • پرنیا

    00

    فرشته انقد خنگ نباش بچه زرنگ تیرونی مثلا😂😂😂

    ۱۰ ماه پیش
  • آمینا

    00

    این ارسلان عاشق شده فرشته خنگ شده نمیفهمه.

    ۱۰ ماه پیش
  • ستی

    ۱۶ ساله 00

    بابای ارسلان چقدر خوبه 🤣 منو یاد بابابزرگ کوروش میندازه 🥲

    ۱۰ ماه پیش
  • حانیا بصیری | نویسنده رمان

    😂😂

    ۱۰ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.