اقبال به قلم مریم السادات نیکنام
پارت صد و شصت و ششم
زمان ارسال : ۱۵۹ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه
حالش خوب بود. حداقل بهتر از لحظهای بود که فکر میکرد دیگر خاطرات را در اختیار ندارد. سینی صبحانه را کنار دستش گذاشت و چهارزانو، با همان موهای نمدار روی تخت نشست. ته دلش رمق داشت و شکمش سیر بود. و اکنون زمان آن بود که به ادامهی این زندگی پرمخاطره بپردازد.
با اشتیاق برگهها را ورق زد و یکییکی کنار پایش گذاشت. خدا را شکر کرد. داستان تقریبا از جایی بود که دریا شب قبل تمامش کرده بود.
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.