اقبال به قلم مریم السادات نیکنام
پارت صد و شصت و یکم
زمان ارسال : ۱۶۴ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه
ماهصنم لبخند دیگری به تعجب او زد و گفت:
_ خدا رسوند. طاهر نبود زیر دستوپای دوتا نامرد ..
رحمت نزدیک شد. انگشتان کوچک و سفید رخساره را با آب حوض شسته بود و نوازشش میداد. ثریا به سرعت وارد کلام او شد و لب زد:
_ آقات اومد. بعد حرف میزنیم.
_ نظام این بلارو سرت آورد؟
پرسش رحمت جفتشان را خبردار کرد و رو به مرد ایستادند. در جواب پدرش گفت:
_ بازم غیرت اون. تو راه که میومدم قنب
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.