اقبال به قلم مریم السادات نیکنام
پارت صد و پنجاه و ششم
زمان ارسال : ۱۷۰ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه
رحمت آهی کشید و دخترک بازیگوش را روی پایش جابهجا کرد. در جواب او لب باز کرد و درمانده نجوا کرد:
_ سلام بابا. بیا، بیا بشین نمیخوام مادرت حرفامو بشنوه.
چیزی وسط سینهی زن فرو ریخت. ترسیده و پریشان با پاهایی که رمق از دست داده بود پلهها را یکی یکی پایین رفت و درست کنار دست مرد ولو شد. رحمت بوسهای به سر دختر کوچکش نواخت و بیمقدمه گفت:
_ پیداش نکرده. واسطه فرستاده خبر بگیره
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.