پارت سی و هشتم :

همونطور که پشتم بهش بود سرمو تکون دادم و با قدم های سریع به سمتم اتاقم رفتم و درو بستم.
به در تکیه دادم و نفسم به شمارش افتاد

- نزدیک بود... نزدیک بود.... بازم از مرگ دَر رفتم.
چشمامو بستم و سر خوردم پایین و نشستم جلوی در
حالا کی جرعت می‌کرد توی این خونه با یه مشت جانی و قاتل بگیره بخوابه؟
درسته من!
هرچقدرم ترسیده باشم متأسفانه هیچ چیز مانع خوابم نمیشه.
البته ا

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۶ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۷۰ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • مریم گلی

    00

    فکر میکنم بلاخره با این کارهای با مزه ماتیلدا لیون ازش خوشش بیاد ممنونم حانیا جون

    ۹ ماه پیش
  • آمینا

    00

    کی بین قاتل و جانی خوابش میبره؟هیشکی 😅در کمال آرامش بیهوش میشیم😅الویتش منو کشته (دومی غرورمه) تا دید اوضاع خرابه دوید سوار شد🥲😅😅😅

    ۹ ماه پیش
  • حانیا بصیری | نویسنده رمان

    😂😂🙏🏻

    ۹ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.