پارت سی و هفتم

زمان ارسال : ۱۸۰ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 6 دقیقه

سریع سرمو عقب بردم و از جام بلند شدم و به سمت پله ها دویدم و با عجله پایین رفتم تا پام به زمین رسید
یه مرد قد بلند عصا به دست با موهای یک دست سفیدی که از پشت بسته بود روبه روم ظاهر شد!
دو نفر دیگه هم کنارش بودن.
با دیدنم اول کمی نگاهش رنگ تعجب گرفت و یکه خورد اما بعد با جدیت و شایدم خشم بهم خیره شد. دوتا مرد کنارش که موهاشون از ته تراشیده شده بود و طبق روال کت و شلوار مشکی داشتن عصب

453
66,624 تعداد بازدید
584 تعداد نظر
87 تعداد پارت

اطلاعیه ها :

حانیا بصیری : ۱۰ ماه پیش

سلام، این یک پیام خوش آمد گویی برای شماست😎
امیدوارم از رمان جدیدم خوشتون بیاد وَ مثل همیشه با همراهیتون بترکانید🤭😂
بیاید باز هم کنار هم یه داستان باحال دیگه رو رقم بزنیم❤️🥰💃🏻

وَ
ازتون میخوام قسمت نظرات کامنتای با مزه برام بذارید😂💃🏻

حانیا بصیری : ۸ ماه پیش

بچه ها همونطور که من و سبکم رو می‌شناسید هیچ موقع برای رمانام عکس شخصیت انتخاب نمیکنم اما یه ویدئو و کلیپ های کوتاهی‌ که وایب شخصیت هارو میده براتون تو پیجم استوری میذارم. خواستید اونجا فالو کنید 🌱🤍

حانیا بصیری : ۷ ماه پیش

⭕دوستان توجه کنید ⭕
از این به بعد رمان از حالت سکه ای خارج شده و فقط با خرید اشتراک میتونید بخونید ❤️
و اینکه مرسی از همه ی پیامای قشنگتون ببخشید که نمیتونم تک، تک جواب بدم و خوشحالم که تا اینجای رمان انقدر به دلتون نشسته 💮

حانیا بصیری : ۵ ماه پیش

دوست داشتید توی چنل تلگرامم عضو شید آیدیش هست Hania_basiri
اونجا بیشتر باهمیم❤️

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • مریم گلی

    00

    عجب بچه زرنگیه این ماتیلدا ،قشنگ بود حانیا جون

    ۶ ماه پیش
  • حانیا بصیری | نویسنده رمان

    مرسیی😘

    ۶ ماه پیش
  • آمینا

    10

    ماتیلدا داشتی غزل خدافظی رو میخوندیا😂

    ۶ ماه پیش
  • حانیا بصیری | نویسنده رمان

    😅😂

    ۶ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید