دادگاه مردگان به قلم سهیلا عبدی
پارت چهل
زمان ارسال : ۳۲۴ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 4 دقیقه
قلبش برای لحظهای از تپش ایستاد این صدا چقدر برایش آشنا بود!
تقلا میکرد که ناگهان کلاه سویی شرتش از سرش افتاد و موهای پرپیچ و تابش در هوا پریشان شد. الکساندر با دیدن چهرهاش شوکه شده و بلافاصله به عقب برگشت. ناخودآگاه زمزمه کرد:
_ امکا ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما