هدف سخت به قلم زهرا رحمانی
پارت بیست و ششم :
خانه ی ساحل را زیر و رو کرده بودند، اما چیز خاصی نیافته بودند. مهران کلافه به جیبش چنگ زد و تلفنش را که بی وقفه زنگ می خورد، خارج کرد. نام سمانه اخمش را غلیظ تر کرد. همیشه از همسرش خواهش کرده بود که ضمن خدمت، با او تماس نگیرد، اما گوش سمانه بدهکار نبود. رو به مولایی گفت:
_بچه ها رو جمع و جور کن! برمی گردیم اداره!
مولایی چشمی گفت و او ضمن زدن کلید پاسخ، واحد را به مقصد حیاط ترک کرد.
_
مریم گلی
10خیلی هیجانی و قشنگه ،دمت گرم وقلمت پایدار زهرا جان