پارت پنجاه :



***

آسمان بالای سرم شبیه دشتی پر از سنگهای درخشان بود.

جنگل با درختان عظیم و حفره های توخالی ترسناک به نظرمی آمد.

دستم را روی تنه درخت توسکای گذاشتم و پیچکهای سبزنورانی از روی دستم روی درختان خزیدند.

چند لحظه کافی بود تا همه جنگل با پیچ کهای سمی نورانی مسموم شوند. درختان با آوازهای بلند و دردناک برای رهای جان می دادند؛اماهیچ راه فراری نبود.

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۳ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۵۶ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • اسرا

    00

    بیچاره ملکه بخاطره بچه اش چه دردهاندیده ممنون طیبه خانم 😘

    ۹ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.