پارت چهل و نهم :



این نواهای اشنا را من خیلی خوب می شناختم. این نوای شکار سندی ها در فصل کوچ بود.

سالها قبل شبی که در کلبه زرینه خواب بودم با صدای این اهنگ شوم از خواب بیدار شده بودم. حبیب کنار تختم با خوردن شیرینی کوکی بیهوش شده بود.

نور سیم گون مهنتاب از لای پرده تور پاره به کف چوبی افتاده بود.

با ترس خفته درجانم چون موشی از کلبه بیرون خزیده بودم و دنبال کارناوال سندی های ک

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۳ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۵۹ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • اسرا

    00

    چرااین صداهاروضحاتاثیرنداره ولی خیلی صحنه وحشتناکی دیده ممنون طیبه بانو

    ۹ ماه پیش
  • طیبه حیدرزاده | نویسنده رمان

    داستان لو نمیدم...🤐😬

    ۹ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.