طلسم تارادیس به قلم طیبه حیدرزاده
پارت چهل و ششم :
توپ آتشی جهنمی از ژرفای وجودم به بیرون زبانه کشید و تمام ساقه های ضخیم و خودم درآتشی جنون آمیز سوخت.
روی ساحلی پرازصدفهای رنگی درازکشیده بودم و تیغه های داغ آفتاب روی پوست تنم بازی می کرد.
خنجرآبی را در دستم محکم فشردم وبا تنی لرزان روی پاهایم ایستادم. پشت سرم دریاچه هفت رنگ سنگان به رنگ طلایی درآمده بود.
روبرویم جنگل سوزان با درختان شعله ورش قد علم کرده بود.