پارت چهل و سوم :

فصل هفتم



جهانگیر در محل کارش پشت میز نشسته بود و فکر می‌کرد. ساعت کاری تمام شده بود اما حوصله نداشت زیاد در خانه بماند و با هزار جور سؤال و جواب روبه‌رو شود.

ذهنش بدجوری درگیر بود. از پریشب که خبر را شنیده بود، حسابی به هم ریخته بود.

تلفن روی میز زنگ زد و او را از ورطه‌ی سیاه افکارش بیرون کشید. گوشی را برداشت.

مردی از آن سو گفت:
- سلام تیمسار ش

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۱۱ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۶۳ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • بانو

    10

    دمت گرم

    ۸ ماه پیش
  • فرناز نخعی | نویسنده رمان

    ❤️🥰

    ۸ ماه پیش
  • اسرا

    10

    عموه چقدرخوش خیاله

    ۸ ماه پیش
  • فرناز نخعی | نویسنده رمان

    خیلی... و نقشه کش هم هست انگار

    ۸ ماه پیش
  • سحر

    ۳۳ ساله 20

    وای چقدر هیجانش بالاست خیلی خوبه دقیقه شماری میکنم واسه پارت بعدی ممنون خانم نخعی عزیز

    ۹ ماه پیش
  • فرناز نخعی | نویسنده رمان

    خوشحالم که دوستش دارید سحر جون

    ۹ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.