پارت چهل و دوم :



بلند شدم و پرسیدم:
- عجیبه خانم‌جان صداش درنیومده. انگار فقط می‌خواست آبروی منو جلو شمس ببره.

- کلی غر زد، تو سرت تو کتاب بوده نفهمیدی. یه ساعت پیش بالاخره با اخم‌وتَخم گفت جواهر شامش رو داد و رفت خوابید.

سر میز شام نشستیم و درحالی‌که هردو از نگرانی بی‌اشتها بودیم چند قاشق خوردیم بلکه زمان بگذرد و مامان بیاید اما انگار عقربه‌های ساعت خبری از دل بی‌قرار م

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۵ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۶۴ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.