پارت چهل و دوم

زمان ارسال : ۱۵۱ روز پیش



بلند شدم و پرسیدم:

- عجیبه خانم‌جان صداش درنیومده. انگار فقط می‌خواست آبروی منو جلو شمس ببره.


- کلی غر زد، تو سرت تو کتاب بوده نفهمیدی. یه ساعت پیش بالاخره با اخم‌وتَخم گفت جواهر شامش رو داد و رفت خوابید.

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید