قرار ما پشت شالیزار به قلم فرناز نخعی
پارت چهل و چهارم :
دستمال را در کاسهی آبی که کنار دستم بود خیس کردم و چلاندم، دستمال قبلی را که گرم شده بود از روی پیشانی علی برداشتم و جدید را به جایش گذاشتم.
یک آن چشمانش را باز کرد و دوباره پلکهای بیرمقش روی هم افتاد. تند و بریدهبریده نفس میکشید و از صبح چیزی نخورده بود. از شدت تب در حالتی شبیه نیمهبیهوشی بود.
صبح عیوض سراغ بابا قربان رفته و او را آورده بود. او چند جوشاندهی گیا