پارت چهل و چهارم :

دستمال را در کاسه‌ی آبی که کنار دستم بود خیس کردم و چلاندم، دستمال قبلی را که گرم شده بود از روی پیشانی علی برداشتم و جدید را به جایش گذاشتم.

یک آن چشمانش را باز کرد و دوباره پلک‌های بی‌رمقش روی هم افتاد. تند و بریده‌بریده نفس می‌کشید و از صبح چیزی نخورده بود. از شدت تب در حالتی شبیه نیمه‌بیهوشی بود.

صبح عیوض سراغ بابا قربان رفته و او را آورده بود. او چند جوشانده‌ی گیا

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۷ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۶۲ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.