کوه آمین به قلم زهرا باقری
پارت شصت و یکم :
بلافاصله بقیه هم از جاشون بلند شدن! طاهر و نگین اونقدر سریع عکس العمل نشون دادن که صندلی طاهر برعکس شد و افتاد رو زمین. النازم فوراً از آشپزخونه اومد بیرون و به من نزدیک شد و با فاصله ی کمی ایستاد.
این کارش تا حدودی دلگرم کننده بود تا وقتی که دوباره ضربه ی محکمی به در ورودی خورد، اونقدر محکم که از جام پریدم و قلبم توی سینه ام تکون خورد...
تو همین حین که نفس هممون حبس شده بود نگین خیلی
مطالعهی این پارت کمتر از ۱۰ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۲۸۹ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.