کوه آمین به قلم زهرا باقری
پارت شصت و دوم :
_چجوری در و شکوند؟!
_به راحتی!
_مگه چیکار میکردین؟!
_هیچی!
_اگه نه چرا عصبانی شد؟!
_بی سوالیه؟!
با یه چشم غره نگاهمو از پیام گرفتم، هنوزم بی خود و بی جهت ازش عصبانی بودم. فکرکنم خودشم کمابیش با شخصیت مزخرفم آشنایی پیدا کرده بود چون دیگه چیزی نگفت و گذاشت به حال خودم باشم.
_چرا اینجوری شد؟! مگه مشکل اونا با من و پدرم نیست؟! چرا پیله کردن به تو و پیام؟!
ستاره داشت با
مطالعهی این پارت کمتر از ۹ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۲۸۷ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.