کوه آمین به قلم زهرا باقری
پارت شصت و یکم
زمان ارسال : ۱۵۰ روز پیش
بلافاصله بقیه هم از جاشون بلند شدن! طاهر و نگین اونقدر سریع عکس العمل نشون دادن که صندلی طاهر برعکس شد و افتاد رو زمین. النازم فوراً از آشپزخونه اومد بیرون و به من نزدیک شد و با فاصله ی کمی ایستاد.
این کارش تا حدودی دلگرم کننده بود تا وقتی که دوباره ضربه ی محکمی به در ورودی خورد، اونقدر محکم که از جام پریدم و قلبم توی سینه ام تکون خورد...
تو همین حین که نفس هممون حبس شده بود نگین خیلی
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.