پارت چهل و یکم :



سه روز از عقد گذشته بود و من این مدت را انگار در خواب و خیال سپری می‌کردم.

شمس اجازه داشت هرموقع می‌خواهد حتی بدون خانواده‌اش به خانه‌ی ما بیاید و به نظرم هیچ‌چیز بهتر از این نبود.

هر روز عصر به ما سر می‌زد و بقیه هم گاهی در حیاط تنهایمان می‌گذاشتند که قدم بزنیم و صحبت کنیم.

هرلحظه از وجودم پر از او بود و هر روز انگار بیشتر از قبل دوستش داشتم.

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۷ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۶۴ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • اسرا

    10

    مامانش ازاینجاناپدیدمیشه ممنون فرناز😘

    ۸ ماه پیش
  • فرناز نخعی | نویسنده رمان

    بله عزیزم

    ۸ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.