قرار ما پشت شالیزار به قلم فرناز نخعی
پارت چهل و یکم :
سه روز از عقد گذشته بود و من این مدت را انگار در خواب و خیال سپری میکردم.
شمس اجازه داشت هرموقع میخواهد حتی بدون خانوادهاش به خانهی ما بیاید و به نظرم هیچچیز بهتر از این نبود.
هر روز عصر به ما سر میزد و بقیه هم گاهی در حیاط تنهایمان میگذاشتند که قدم بزنیم و صحبت کنیم.
هرلحظه از وجودم پر از او بود و هر روز انگار بیشتر از قبل دوستش داشتم.
اسرا
10مامانش ازاینجاناپدیدمیشه ممنون فرناز😘