تکه هایم برنمی گردند... به قلم آستاتیرا عزتیان
پارت سی و یکم
زمان ارسال : ۲۱۸ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 12 دقیقه
***
نگاهم را از ابروهای نامرتبم، به چشمهای بیفروغم با آن مویرگهای خونی تازه هویدا شده رسید.
به گونههای رنگ پریده و تو رفتهام دست کشیدم و نگاهم را به لبهای پوسته پوسته شدهام دادم.
آهی کشیدم و آخرین دکمه مانتوام را بستم و پالتو مشکیام را هم رویش پوشیدم. پس از برداشتن کیفم از اتاق خارج شدم.
نگاهم به مامان افتاد، مغموم و گرفته به عکس شهال زل زده بود و با نوک انگشت صورت خیا
مریم گلی
00خدا این زن های خونه خراب کن رو نیامرزه ،چقدر دلم برای سهیلا سوخت ممنونم آستاتیرا جان