پارت دوم

زمان ارسال : ۲۴۹ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 4 دقیقه

مرد کاملا ریلکس گفت:
_زیادی حرف می‌زنی. تا فردا شب غذا نداری تا نزاکت حرف زدنو یاد بگیری!
این را گفت و پیش از آن‌که تانیا چیزی بگوید، از اتاق خارج شد و در را بست. تانیا میان زمین و آسمان، دوباره در تاریکی فرو رفت. این‌بار بغض کرد. احساس بدی داشت. خبری نبودن از غذا، یعنی بی‌خبری محض تا فردا. پتو را دورش پیچید و تلاش کرد بخوابد.
زمانی که از خواب بیدار شد، در لحظات اول نمی‌دانست کج

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • خوبع

    00

    خوبع

    ۷ ماه پیش
  • زهرا رحمانی | نویسنده رمان

    🥰🙏

    ۷ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.