قرار ما پشت شالیزار به قلم فرناز نخعی
پارت چهل :
صدای ایرج مرا از افکارم بیرون کشید.
- حاضری تابان؟ خونوادهی آقا دوماد دارن میآن.
آخرین نگاه را در آینه به خودم انداختم. با اینکه آرایشگر موهایم را به خواست خودم خیلی عادی دورم ریخته بود اما در آرایش صورتم کمی بیشتر از خواستهام اصرار کرده بود و در نهایت کارش را پسندیده بودم. به نظرم زیبا شده بودم و از چهرهام خوشم میآمد.
درِ اتاق را باز کردم و ایرج که کتوش
pary
10واییییی دلم میخواد زودتر بفهمم چیشد که تابان قرار شدبا بهادر عقد کنه . خانم فرناز رمانتون رو تا اینجا خیلی دوست داشتم به خاطر رمانتون یه عالمه کلمه های جدید یاد گرفتم