پارت سی و نهم :



مامان با لحنی خندان گفت:
- باید زودتر برم بابل به کارهام برسم.

بدون اینکه مهلتی برای ادامه بحث بدهد اضافه کرد:
- به امید خدا عروسی این دوتا جوون تابستون سال آینده، بعد از اینکه تاباندخت کنکورش رو داد.

کوکب خانم با نارضایتی گفت:
- فخری خانم، دیگه دختری که عروسی می‌کنه چطوری می‌خواد بره دانشگاه؟

- خوب شد یادم انداختید. دارم فراموشکار می‌شم. ا

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۸ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۶۶ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • اسرا

    10

    عالی ممنون بانوومنتظرم بخونم چه اتفاقی برای شمس افتاده😘🙏

    ۸ ماه پیش
  • فرناز نخعی | نویسنده رمان

    به شمس هم میرسیم خیالتون راحت❤️

    ۸ ماه پیش
  • سحر

    ۳۳ ساله 20

    خیلی خیلی ممنونم بابت پارتهای طولانی شخصیت فخری رو خیلی دوست دارم قلمتون فوق العادست نمیشه سپیدارهای آشنا رو هم تو دنیای رمان بذارین؟با حق عضویت

    ۹ ماه پیش
  • فرناز نخعی | نویسنده رمان

    سلام سحر جون خوشحالم که رمانهای منو دوست دارید عزیزم. سپیدارهای آشنا چاپ شده و حق امتیازش مال ناشره. من دیگه اجازه ندارم اینترنتی بذارم.

    ۹ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.