پارت سی و نهم

زمان ارسال : ۱۵۳ روز پیش



مامان با لحنی خندان گفت:

- باید زودتر برم بابل به کارهام برسم.


بدون اینکه مهلتی برای ادامه بحث بدهد اضافه کرد:

- به امید خدا عروسی این دوتا جوون تابستون سال آینده، بعد از اینکه تاباندخت کنکورش رو داد. < ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید