پارت بیست :

***

«می‌خواست معمّا نشود، حل نشود، شد.»

نگاهش صورت پرسشگرم را کاوید؛ در همهمۀ صدای بَم مردانی که جویای مسافر بودند، صدای زیرِ او بیشتر و بیشتر شد و صبر من لبریز و لبریزتر.

- خُرم‌آباد...خُرم‌آباد... خانم خُرم‌آباد می‌ری؟

ت ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.