توأمان به قلم حنانه بامیری
پارت بیست :
***
«میخواست معمّا نشود، حل نشود، شد.»
نگاهش صورت پرسشگرم را کاوید؛ در همهمۀ صدای بَم مردانی که جویای مسافر بودند، صدای زیرِ او بیشتر و بیشتر شد و صبر من لبریز و لبریزتر.
- خُرمآباد...خُرمآباد... خانم خُرمآباد میری؟
ت ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما