قرار ما پشت شالیزار به قلم فرناز نخعی
پارت سی و هفتم :
اول فریدون و زن و بچهاش آمدند. فریدون و بهجت بغلم کردند و تبریک گفتند و من از خجالت سرخ شدم. کاووس را بغل کردم و سرم را به بازی با او گرم کردم که مجبور نشوم در حرفهای مربوط به بلهبران شرکت کنم.
کمی بعد عمو و خانوادهاش از راه رسیدند. عمو از موقعی که وارد خانه شد، اخم داشت و جواب سلامم را بدون اینکه توی صورتم نگاه کند داد.
بهادر همراهشان نبود و گلبهار مثل برج زه