پارت سی و هفتم :



اول فریدون و زن و بچه‌اش آمدند. فریدون و بهجت بغلم کردند و تبریک گفتند و من از خجالت سرخ شدم. کاووس را بغل کردم و سرم را به بازی با او گرم کردم که مجبور نشوم در حرف‌های مربوط به بله‌بران شرکت کنم.

کمی بعد عمو و خانواده‌اش از راه رسیدند. عمو از موقعی که وارد خانه شد، اخم داشت و جواب سلامم را بدون اینکه توی صورتم نگاه کند داد.

بهادر همراهشان نبود و گلبهار مثل برج زه

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۸ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۶۸ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.