پارت سی و ششم :



صدای خانم‌جان حرصی شد.

- خودت رو زیادی عقل کل می‌دونی فخرالتاج. یعنی نباید از بزرگ‌تر این خونه اجازه می‌گرفتی؟ خودت عقلت نمی‌رسه لااقل می‌پرسیدی. پسری که یه بار حرف یکی از دخترهای این خونواده رو زده و به هم خورده، چرا باید اجازه بدی بیاد خواستگاری تاباندخت؟

ایرج گفت:
- چرا نباید اجازه می‌دادیم؟ پارسال خواستن بیان خواستگاری گلبهار که رد کرد. اگه قرار به

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۷ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۶۹ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • راضیه

    00

    رمان عاااااالی

    ۸ ماه پیش
  • فرناز نخعی | نویسنده رمان

    نوش نگاهتون عزیزم❤️

    ۸ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.