کوه آمین به قلم زهرا باقری
پارت شصت
زمان ارسال : ۱۵۵ روز پیش
البته صدای بلندم تو صدای موتور ماشین گم شد و چند ثانیه طول کشید تا سیاوش ماشین و خاموش کنه و پیاده بشه.
یه کت کوتاه چرم تنش بود و نسبت به دفعه ی قبل مرتب تر و پولدارتر به نظر میومد!
همین که منو دید یه ثانیه حرفی نزد و بعد بدون سلام و احوالپرسی با عصبانیت گفت:
_تو چرا بیرونی؟!
_سلام... داشتم قدم میزدم!
_ببینم تو مطمئنی درس پزشکی خوندی؟!
_شک نکن!
_پس چطور دوزار عقل ندار
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.