پارت سی و دوم :

مادرم افسرده و بی حال دستش را روی پیشانیم گذاشت و لحن صدایش کمی متاثر بود:
_آره هنوز تب داره
_دوباره ببریمش دکتر ؟
_نه همیشه وقتی مریض میشه تب می کنه .
سرفه ای کردم و روی تشک نشستم و گفتم :
_حالم خوبه نگران نباشین.
وقتی محمد بیرون رفت ،رو به مادرم کردم و گفتم :
_کی اومدین ،با کی اومدین ؟
مادرم با لحنی آرام و مهربان گفت :
_ساعت ۷ که رسیدیم محمد جلوی ترمینال منتظ

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۲ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۵۶ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.