سبوی شکسته به قلم زینب اسماعیلی
پارت سی و یکم :
خطی عمیق روی پیشانی محمد افتاد و ماشین را پشت چراغ قرمز متوقف کرد ،سرش را به پشتی صندلی تکیه داد و برای لحظه ای چشمانش را بست ،با صدای ضربه ای که به شیشه ی ماشین نواخته شد به خودش آمد، شیشه را پایین کشید و به دخترک گل فروشی که با نگاه ملتمس نگاهش می کرد لبخند زد ،شاخه گلی از او خرید و آن را روی داشبورد گذاشت .نفس جامانده در شش هایش را با یک آه بلند بیرون داد و دوباره ماشین را روشن کرد ،دلم م
مطالعهی این پارت کمتر از ۳ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۳۵۶ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.